دیروز کافیه را دم در دیدم که کلی زلم زیمبو آویزان خودش کرده بود و تا چشمش به من افتاد با یک دست گردن آویز و با دست دیگر گوش آویز خود را به بازی گرفت و گفت: خاتوتون نمیدونی چه آکسسوری فروشی با کلاسی ته بازارچه قدیمی باز شده!
چی چی فروشی؟!
-آکسسوری
نباید خودم را از تک و تا میانداختم با آهانی و پشت بندش لبخند ملیحی و بعد هم خداحافظی کوتاهی از کافیه جدا و بلافاصله بعد از رسیدن به خانه رفتم سراغ تلفن و شماره ی مغز بادامم را گرفتم تا خودم را آپدیت کنم: نوه گلم، یکی یک دونهام، عزیز دردونهام آکسساری فروشی، همونی که توش جیگیلی ویگیلی میفروشن یعنی چی؟
مغز بادام خندهای تحویل داد و گفت: خاتوتونی، آکسسوری یعنی چیزهایی که به خودمان اضافه میکنیم تا زیباتر شویم
الهی من فدای خاتوتونی گفتنش...
میدانستم کافیه به این زودیها دست بردار نیست و باز هم بعد از ظهر میآید اکسسوریهایش را داخل چشمم فرو کند، باید فکری میکردم...
یاد مشتوک کهربای آقاجان محرومم افتادم، به سراغ صندوقچه رفته و مشتوک را بیرون آوردم و بعد از چند بار بوئیدن و بوسیدن گذاشتم داخل زیر سیگار برنزی روی میز
حدسم درست بود، یک ساعت هم نشده بود که کافیه با یک شیشه پونه کوهی پشت در بود و با یک "بفرما " وسط پذیرایی!
و تا دست به گردنش برد که گردنبند....
مردمکش روی چوب سیگار آقا جان سکته زد و از حرکت ایستاد و به چشم هم زدنی مشتوک توی دستش بود: جدیده؟ چی هست خاتوتونی؟ جنسش چیه؟ چه میدرخشه!
نه بابا جدید چیه؟ این چوب سیگاری یک آکسسوری خیلی قدیمیه، از آقا جان مرحومم ارث رسیده
چوب سیگاری و آکسسوری ؟! آن هم زمان آقا جان مرحوم؟!
بله عزیزم، آنتیک هست.
کافیه نگاهی به آویزهای خود و نگاهی به چوب سیگاری میکرد و توی دلش داد میزد: خاتوتونی حسادت تا چه اندازه؟! نتونستی دو تا بدلیجات را تحمل کنی و داری مشتوک عهد بوق را آکسسوری جا میزنی؟!
و بعد با لبخند زورکی گفت: میشه توجیهم کنی؟
گفتم: اجازه بده یک مشت از این پونه را بریزم توی قوری تا دم بکشه سیر تا پیازش را واست میگم...
کافیه پونه را از دستم گرفت: خودم دم میکنم تو فقط تعریف کن
ببین کافیه جان سیگار هم مثل خیلی چیزها اول مختص طبقه ی اشراف بود و خب طبعا عدهای از خانمها برای کلاس گذاشتن هم که شده نخواستند از قافله عقب بمانند و شروع کردند به کشیدن سیگار ولی خب زیبایی ظاهر و لباس همیشه برای خانمها مقدم بود و سیگار گاهی دردسر ساز میشد.
چطوری؟!
اول اینکه آقایان ژاکت میپوشیدند و خاکستر سیگار اگر روی لباسشان میریخت با دست میتکاندند و خانمها فاقد این رو پوش بودند و خاکستر روی لباسشان مینشست و لک میکرد و چوب سیگار باعث فاصله دار شدن سیگار میشد
دوم اینکه لبه ی کلاه خانمها نسبت به لبه ی کلاه آقایان پهن تر بود و باعث میشد دود زیر لبه ی کلاه جمع شده و چشم را بسوزونه که فاصله ی ایجاد شده با چوب سیگار این معضل را هم برطرف میکرد
و دیگه اینکه کاغذ سیگار و توتون باعث چسبیدن به لب و یا تلخی دهان میشد، این را هم اضافه کنم که چوب سیگار قبل از ظهور سیگارهای فیلتردار بود و همین طور مانع ایجاد نیکوتین لای انگشتان و زرد شدن آنهامی شد
دود استنشاقی را هم خنک و ملایم میکرد
چند تا از این دلیلها باعث شد آقایان هم به چوب سیگار تمایل پیدا کنن و گفتم که چون اوایل سیگار اکثرا روی لب اشراف بود، چوب سیگارها بیشتر از جنس یشم، نقره، باکلیت، عقیق، عاج، کهربا و...ساخته میشد و تا زمانیکه سیگار عزیز و محبوب بود، بازار ساخت چوب سیگارهای تزیینی و گرانبها روز به روز گرمتر میشد تا روزی که کم کم سیگار از جاه و جلال افتاد بازار مشتوک هم رونقش را از دست داد و الان بیشتر داخل کلکسیونها و آکسسوریهای مخصوص میشود پیدا کرد
حالا چرا هی میگی مشتوک؟!
از طرفی گیریم که این مشتوک شما جزو آکسسوریها باشه ولی دیگه عزیز بودن سیگار از آن حرفهاست وقتی روابط ایران و روس حسنه بود مخصوصا در دوران قاجار کلمههای زیادی وارد محاوره ی مردم شد مثل استکان و شلنگ و پیراشکی و کلوش و گالش و.... که ماندگار هم شدند،مشتوک یکی از آنها بود
حالا که زحمت آوردن و دم کردن پونه را کشیدی بیزحمت خودت دو استکان بریز بیار با هم بخوریم صحبت در مورد روزهای آقا و عزیز بودن سیگار بمونه برای یک روز دیگه، راستی آکسسوریهای تو هم خیلی خوشگلن، مبارکت باشه.