کد خبر : 20778 تاریخ : ۱۴۰۳ سه شنبه ۳۰ بهمن - 16:10
حاشیه های خاتوتون سلطنه.... (قسمت 9)

 “این چه کاری بود من کردم، آن هم در زمانیکه زمین و آسمان را دود گرفته و ریههای بیچاره در حسرت یک نفس سالم مثل مرغ سر کنده بال بال میزنند! یعنی راهم را گرفتم و از میان دود پناه بردم به قلب دود و کافیهی بیچاره را هم همراه خودم کشیدم! “

 دلم گرفته بود و هوای آلوده هم مضاعف شده بود با خودم فکر کردم یک روز دیگ و گوشت و هر چیزی که مربوط به آشپزی و آشپزخانه میشود، رها و برای خودم خانمی کنم شاید خستگی از تن و جانم برای یک روز هم که شده بیرون برود، به کافیه هم اطلاع دادم:

 “ فردا در آشپزخانه ات را ببند و منتظر باش تا خبرت کنم، ناهار مهمان خودمی “

سر ظهر حاضر شدم و اطلاع دادم که آماده شود تا با هم به سفرهخانهای برویم، ساعتی با هم گل بگوییم و گل بشنویم و بعد از خوردن ناهار و چایی با حال خوب راه خانه را دوباره پیش بگیریم.

کافیه در حالیکه گل از گلش شکفته بود بلافاصله دم درد حاضر شد و همراه شدیم...

ذوق زده پشت به پشتیهای سنتی ترمه، نشسته و چشم به بته جقههای فرش لاکی که روی جایگاه چوبی پهن شده بود، دوختیم، گر چه تارها تقریبا کچل شده بودند ولی هنوز گرمی دستهایی را که این زیبایی را خلق کرده بودند حس میکردی !

 فارغ از دیدن زیباییها و چیدمان سنتی اطراف شدیم و قوری چایی سفارشی را با دو استکان کمر باریک و نعلبکی شاه عباسی پیش رویمان که گذاشتند تازه متوجه سوزش چشم و گلو شدیم گفتم:

کافیه؟ا

سمت اشاره ی انگشتش را گرفتم تا رسیدم به قلیانهایی که با قلپ قلپ اول دودش سرازیر سینههای بخت برگشته میشد و بعد از طریق دماغ و دهان همهی حضار مستفیض میگشتند.

کافیه گفت: پاشو خاتوتون، اشکنهی خودمان صد بار میارزه به کباب برهی اینجا

گفتم: کافیه غذا سفارش دادیم، درست نیست که بی خبر برویم

 گفت: تا سفارش حاضر شود، نفسمان بند آمده!

 میدانستم کافیه آلرژی هم دارد و اگر عود کند، یک ماهی زمینگیر میشود

 گفتم: باشه کافیه جان می... ولی حرفم نیمه تمام ماند و سینی غذا را پیش رویمان گذاشتند، باز هم بی عقلی کردم و نگفتم که به صورت بیرون بر آماده کنید تا ببریم خانه نشستیم و یک پلو کباب دودی را به زور دوغ کز داده شده خوردیم و همراه با سرفه و عطسههای درهم کافیه و سوزش چشم و قفسهی سینهی خودم راهی خانه شدیم هوای آلودهای را که موقع رفتن با اکراه به ریهها راه میدادیم حالا با نفسهای پی در پی عمیقا میبلعیدیم

توی راه کافیه بریده بریده پرسید: یعنی تو در مورد قلیان چیزی نمیدانستی؟

گفتم: کشیدن یک سر قلیان در مقایسه با یک نخ سیگار حدود دوازده برابر دود، پنج برابر بیشتر قیر، دو برابر بیشتر نیکوتین، دو برابر بیشتر منوکسید کربن و به ازای چهل و پنج دقیقه کشیدن قلیان، به اندازه ی پنج بسته سیگار دود وارد بدن انسان میشود

 با تعجب نگاهم کرد ولی سرفههای قطاری امان نمی دادند بپرسد:

اینها را میدانستی و...

گفتم: بله در مورد قلیان اینها را میدانستم و خیلی بیشتر از اینها ولی خبر از سفره خانهها نداشتم که چه بلایی سرشان آمده...

گفت: چرا تا حالا در موردش چیزی نگفتی؟!

با دستمال گوشه ی چشمم را پاک کردم و گفتم:

شاید لازم بود که سرم به سنگ بخورد و بعدا بفهمم چه بلایی دارد سرمان میآید...